دل نوشته
من از قلب آسیا، افغانستان
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, توسط نازگل |

غریب امده بودم غریب خواهم رفت

نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار میبافند

به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب بر احساس شب می پیچد

و گفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

به شوق باغ های پر از یاسهای قدیم

از این بهار دروغین نجیب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس دست من خالیست

غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, توسط نازگل |

نبض هستي لرزه بر رگ‌هاي كوهِ نور زد
باغبان انبياء گل نغمه‌اي مسرور زد
چشمِ كوه‌هاي دگر پيش حرا تاريك بود
چشم خورشيدي او علت بر اين مشهور زد
بسكه شيرين بود وصلِ يار در غارِ حرا
صد ملك با بال‌هاي سر درش را تور زد

 

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فكر را از نو بنا كرد و دم از معمور زد
با چنين والا مقامي چشم‌ها را خيره كرد
تيرها بر ديدگانِ دشمنانِ كور زد
ديگر از حرف يتيمي و شباني نيست حرف
سيلي سنگين بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شيطان را ببست و شاهكاري را گشود
گفت اسلام و همه ابليسيان را دور كرد

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, توسط نازگل |

حسرت ديده بي تاب تو بيمارم كرد

آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خرابش كرد

بي جهت نيست كه مست رخ زيباي توام

لب گلگون تو در دشت خزان آبم كرد

مستي ام جام نگاهي ز افق هاي تو بود

آه آن صورت مهتاب تو در خوابم كرد

شهر را از تب بيماري من جايي نيست

راه گم كرده به دنبال تو آواره و ويرانم كرد

اشكم از ديده به گرماي نفسهاي تو بود

جام اندوه تو مرا همره و همراهم كرد

 

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

آه اگر خورشيد را معنا كني

لحظه اي امروز را فردا كني

آه اگر ترديد سرگردان شود

لحظه ها از شور ما حيران شود

آه اگر دريا به ساحل تن زند

ماهتاب اين سايه را روشن زند

آه اگر آني به ساعت ما شويم

لحظه اي هم بستر دريا شويم

لحظه هامان شاد و زيبا مي شود

روح هستي همدم ما مي شود

كلبه ما كاخ رويا مي شود

قاف هستي كلبه ما مي شود

پاي مي كوبيم بر عرش برين

خانه مي سازيم در قلب زمين

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

زینت آغوش زهرا دخت حیدر زینب است گوشواره عرش را فرخنده خواهر زینب است
عصمت و شرم و حیا و صبر و تسکین و وقار این همه اوصاف، اَلْحق جلوه گر در زینب است
هر زنی را در جهان فخر است از شوهر بلی لیک این جا فخر عبداللّه جعفر زینب است
آن که گفت از جان بلی بهر بلای کربلا از پی ترویج دین تا شام محشر زینب است
آن که از روز ازل کردی اسیری را قبول از پی اثبات دین آن نیک اختر زینت است
آن که از جور و جفای مشرکین یک روز دید داغ نو داماد و عباس دلاور زینب است
آن که چون در قتلگه بالین شاه دین نشست خواست تا جانش رود بیرون ز پیکر زینب است
آن که دید از ظلم خولی رأس شه خاکستری شد تنور سینه اش از غمْ پر آذر زینب است
آن که در بازار کوفه دید چون رأس حسین زد به چوب محمل از سودای غم، سر، زینب است.

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

باز امشب قلب من ديوانگي از سر گرفت

شعله هاي خفته من آتش ديگر گرفت

روح من آزاده بود در كهكشان بيكران

ليك جسم خاكي يكدم مرا در بر گرفت

ما و دل در انتظار لحظه ديدارها

ميتپيم و ياد او اين خانه را در بر گرفت

سرنوشت و هستي من دفتر فريادهاست

اي دريغا نعره در سينه ام آخر گرفت

خنده بر لب، داغ بر دل همچو لاله، در بهار 

آتش تنهاي آخر شعله در پيكر گرفت

زندگي مجموعه اوراق گوناگون بود

اي خوشا آن كس كين اوراق را كمتر گرفت

شمع مرد و شب گذشت و راز دل ناگفته ماند

عشق تو عقده بر دل شكوه ديگر گرفت

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

سلام ديروز نتونستم اپ بزارم امروز گذاشتم

روز پدر رو هم كه گذشت به باباي گلم تبريك ميگم.

شبی در محفلی ذکر علی بود
 
شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:
 
اگر دوزخ به زیر پوست داری
 
نسوزی گر علی را دوست داری
 
اگر مهر علی در سینه ات نیست
 
بسوزی گر هزاران پوست داری

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

هزار جان گرامی ، فــدای جــود جــواد                  دل شکسته خود بسته ام به بود جـــواد


هماره می رسد از کائنات و مخلوقـــات                 ندای ذکر و ثنا ، مدحت و درود جــــواد


همه خلایق عالم ، غریق نعمت اوســت                 چرا که نیست حدودی برای جود جـــواد


وصی حجت هشتم ، ســــــلاله زهـــــرا                خدای حی توانا بــــــود شهــــود جــــواد


شب تولد دریای جـود و احسان اســــت                رسد به گوش سماواتیان ، سرود جــواد


در این ولادت چشـم و چراغ بزم وصال                شده است شاد ، دل والی و دود جـــــواد


از انکه سجده شکـرش ، فضل خداســت                قبول حضرت جانان شده سجود جـــــواد


قدم به عرشه زین بــراق نــــور نهــــاد               به سوی حضرت سبحان بود صعود جواد


ز ذیل فضل و عنایات او ندارم دســـــت                که زنده ام به عنایات و هم وجود جـــواد


به اشک دیده بشویم دفاتـــــــر گنهــــــم                که متصل شده قطره به بحر جود جــــواد

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

عشق آواز قشنگي ست كه خدا مي داند

سرنوشتي كه مرا با تو به خود مي خواند

گر چه از خويش گريزم به تو نزديك شوم

گوش كن قلب من از دور تو را مي خواند

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, توسط نازگل |

و من برگ بودم كه طوفان گرفت                    

وديدم كه اين قصه پايان گرفت

 بهار تو آمد به ديدار من                               

و آخر مرا از زمستان گرفت

كوير تنت را به باران زدند                              

تن آسمان از عطش جان گرفت

تو ميرفتي و چشم من چشمه بود                

و من خيس بودم كه باران گرفت

عجب بارشي بود بر جان من 

كه چون رودي از عشق جريان گرفت 

هواي تو بود و خيال تو بود                           

كه دست مرا در خيابان گرفت

حقيقت همين است اي نازنين                    

كه چشمت غزل داد و ايمان گرفت

تو و كوچه و آن زمستان سرد                      

و من برگ بودم كه طوفان گرفت

عشق بازی برگ و باد